بی تو...

دلم آلونک غم هاست بی تو


شبم تیره ترین شبهاست بی تو


بیا ای رویش سبز بهاران


که یک عمر خزان اینجاست بی تو


[ جمعه 10 مرداد 1393 ] [ 8:46 ] [ shahram ]
[ ]

زندگی

زندگی کوتاه است ،

قوانین را زیر پا بگذار ،

به سرعت ببخش ،

با صداقت عاشق شو و با حرارت ببوس ،

همیشه بخند ،

هیچ وقت

لبخند را از لبهایت دریغ نکن ،

مهم نیست زندگی چقدر عجیب است ،

زندگی همیشه آنطور که ما فکر می کنیم پیش نمی رود ،

اما تا

زمانی که هستیم ،

باید بخندیم و سپاسگذار باشیم .


[ جمعه 10 مرداد 1393 ] [ 8:40 ] [ shahram ]
[ ]

والا......


[ جمعه 10 مرداد 1393 ] [ 8:32 ] [ shahram ]
[ ]

زندگی باید کرد...

روزگارا تو اگر سخت به من میگیری

                                            باخبر باش که پژمردن من آسان نیست

گرچه دلگیر تر از دیروزم

                                              گرچه فردای غم انگیز مرا میخواند

لیک باور دارم دل خوشی ها کم نیست

                                             زندگی باید کرد.........


[ جمعه 10 مرداد 1393 ] [ 8:24 ] [ shahram ]
[ ]

خیالـــــــت . . .

قول داده اَم... گاهـــﮯ... هَر اَز گاهـــﮯ...

فانـــوس یادَت را میاטּ ایـטּ کوچه ها بـﮯ چراغ و بـﮯ چلچلـﮧ روشَـטּ کنَم

خیالـت راحـَــت! مَـטּ هَماטּ منـــَــم؛

هَنوز هَم دَر این شَبهاے بـﮯ خواب و بـﮯ خاطـــِره

میاטּ این کوچـﮧها

ے تاریک پَرسـﮧ میزَنـَم

اَما بـﮧ هیچ سِتاره‌ے دیگـَرے سَلام نَخواهــَـم کَرد... خیالَت راحَت !!


[ جمعه 10 مرداد 1393 ] [ 8:21 ] [ shahram ]
[ ]

تصور کن . . .

و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که بی نهایت بار درنامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند
تا سند سوختن نویسنده شان باشند
پروانه ها
آخ
تصور کن
آن ها در اندیشه چیزی مبهم

و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که بی نهایت بار درنامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند
تا سند سوختن نویسنده شان باشند
پروانه ها
آخ
تصور کن
آن ها در اندیشه چیزی مبهم
که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
یادم می آید
روزگاری ساده لوحانه
صحرا به صحرا
و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

عشق را چگونه می شود نوشت
در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
من تو را
او را
کسی را دوست می دارم

که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
یادم می آید
روزگاری ساده لوحانه
صحرا به صحرا
و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

عشق را چگونه می شود نوشت
در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
من تو را
او را
کسی را دوست می دارم


[ جمعه 10 مرداد 1393 ] [ 8:18 ] [ shahram ]
[ ]

بسلامتی حرفای دلم که به کسی نگفتم

بسلامتی اینکه کوه درد بودم ولی دم نزدم

بسلامتی ارزوهایی که نتونستم لمسشون کنم

بسلامتی اونایی که هرچی شکستن. دل نشکستن!

بسلامتی تنهایی هام ولی تنهایی رو دوست نداشتم!

بسلامتی اونایی که هم دل دارن وهم معرفت..... اما کسی و ندارن!

بسلامتی اونایی که هیچ وقت سختی مرد بودن رو با راحتی نامردی عوض نمیکنن!

بسلامتی همه اونایی که یه روزی یه عشقی یه همدمی یه دلی داشتن...... اما الان به هر دلیلی تنها شدن!

بسلامتی اونایی که جای اعتقاد به بهشت و جهنم و اون دنیا........ به یکم انسانیت توی این دنیا معتقد هستند!

بسلامتیه کسی که نمی شناستت اما نوشته هاتو میخونه تا از دردت با خبر بشه و زیرش یه لایک میزنه.......... نه واس اینکه خوشش اومده واسه اینکه بهت بفهمونه که تنها نیستی...

 


[ پنج شنبه 9 مرداد 1393 ] [ 17:2 ] [ shahram ]
[ ]

برای دل خودم مینویسم

برای دل تنگی هایم/ برای دغدغه های خودم

برای شانه ای که تکیه گاهم نیست!!!

برای دلی که دلتنگم نیست!!!

برای دستی که نوازشگر زخم هایم نیست!!!


[ پنج شنبه 9 مرداد 1393 ] [ 16:42 ] [ shahram ]
[ ]

دوستت دارم...


[ پنج شنبه 9 مرداد 1393 ] [ 16:36 ] [ shahram ]
[ ]

تو مرا مي فهمي....

تو مرا مي فهمي

من تو را مي خواهم

و همين ساده ترين قصه يك انسان است

تو مرا مي خواني

من تورا ناب ترين شعر زمان مي دانم

وتو هم  ميداني

تا ابد در دل من مهماني...

 


[ چهار شنبه 8 مرداد 1393 ] [ 11:50 ] [ shahram ]
[ ]
صفحه قبل 1 ... 69 70 71 72 73 ... 78 صفحه بعد